نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نازنین زهرا

دنیای کودکانه

یه روز نزدیکای  عیدامسال  که طبق معمول ساعت هفت عصر با نازنین از سر کار برمی گشتیم ،خیابانی که توی مسیرمون بود رو برای عید چراغانی کرده بودند و نازی با دیدن چراغهای رنگارنگ بهم گفت:ا... مامان کی اینها رو اینجا روشن کرده؟منم بهش گفتم آقای شهردار اینا رو روشن کرده .گفت :برا من روشن کرده؟گفتم آره دخترم برای نازنین خانم گل روشن کرده !گفت برای تو روشن نکرده؟گفتم نه عزیزم فقط برای نازی روشن کرده !گفت باشه من خودم فردا برات چراغای خوشکل روشن میکنم ! وقتی به میدانرسیدیم که می خواستم دور بزنم دخترم دید که فواره ها رو با رنگهای مختلف نورانی کرده بودند !گفت مامان آقای شهردار اینا رو هم برای من خوشکل کرده؟ گفتم آره دخترم چند وقت پیش که د...
19 ارديبهشت 1392

دختر شیرین زبان من

دخترم این روزها حسابی بلبل زبان  شده هنوز فرق بین دختر  و پسر رو نمی دونه برای همین به نظر اون همه خوبها دختر خوب و همه بدها هم دختر بد هستند وقتی از دست باباش عصبانی میشه میگه بابا دختر بد !چرا اینکار و برام نکردی بابای شیطون تو تعطیلات عید به داییش میگفت :دایی سعید دختر بد چرا همش من و نمی بری بیرون ؟! یا بعضی وقتها میگه مامان عمو جواد دختر خوبیه دعواش نکنی ها ! چند وقت پیش هم میگفت مامان آقا حاجی (پیرمرد نازنین همسایه مون )چقدر دختر خوشکلیه مگه نه حتی وقتی از دوچرخه اش هم خسته میشه سرش داد میزنه میگه دختر بد ! اَه ،دوستت ندارم دیگه ! عزیز دلم فرشته مامان     ...
14 ارديبهشت 1392

نازنین گل من

روز جمعه گذشته یعنی ٦ اردیبهشت ٩٢ دخترم دچار استفراغ شد و با وجود اینکه بردیمش اورژانس بیمارستان و آمپول ب٦ بهش تزریق کردند بازهم بالا آوردنش ادامه داشت شب خیلی بدی بود من و باباش تاصبح بیداربودیم و مواظبش تا تب نکنه و بالا نیاره صبح که شد بردیمش پیش متخصص اطفال و آقای دکتر هم تشخیص دادند که باید بستریش بکنیم چون که دیروز به دارو جواب نداده و آب بدن بچه هم کم شده !خیلی خیلی وضع بدی داشتیم خلاصه بعد از کلی دنبال کارای بستری رفتن باباش ،بردیمش بخش اطفال و دختر نازنینم موقع زدن آمپول سرم تو دستش انقدر گریه کرد و مامانی مامانی گفت که دلم از جا کنده میشد وکلی گریه کردم  واون چند دقیقه ای که بیرون در منتظر بودم بدترین لحظات عمرم بود ...
10 ارديبهشت 1392

وجود نازنین

 بوی بهار می شنوم از صدای تو نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه های تو در خاک هم دلم به هوای تو می تپد چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو همبازیان خواب تو خیل فرشتگان آواز آسمانیشان لای لای تو بگذار با تو عالم خود را عوض کنم: یک لحظه تو به جای من و م...
4 ارديبهشت 1392
1